غزل شماره ۵۸۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در درد عشق يک دل بيدار مى نبينم
مستند جمله در خود هشيار مى نبينم
جمله ز خودپرستى مشغول کار خويشند
در راه او دلى را بر کار مى نبينم
عمرى بسر دويدم گفتم مگر رسيدم
با دست هرچه ديدم چون يار مى نبينم
گفتم مگر که باشم از خاصگان کويش
خود از سگان کويش آثار مى نبينم
دعوى است جمله دعوى کو عاشقى و کو عشق
کز کشتگان عشقش ديار مى نبينم
گر عاشقى برآور از جان دم اناالحق
زيرا که جاى عاشق جز دار مى نبينم
چون مرد دين نبودم کيش مغان گزيدم
دين رفت و بر ميان جز زنار مى نبينم
اکنون ز نا تمامى نه مغ نه مؤمنم من
اندک ز دست دادم بسيار مى نبينم
دردا که داد چون گل عطار دل به بادش
وز گلبن وصالش يک خار مى نبينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید