غزل شماره ۵۶۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل ندارم، صبر بى دل چون کنم
صبر و دل در عشق حاصل چون کنم
در بيابانى که پايان کس نديد
کاروان بگذشت، منزل چون کنم
همرهان رفتند و من بى روى و راه
دست بر سر پاى در گل چون کنم
همچو مرغ نيم بسمل بال و پر
مى زنم تا خويش بسمل چون کنم
بر اميد قطره اى آب حيات
نوش کردن زهر قاتل چون کنم
چون دلم خون گشت و جان بر لب رسيد
چاره جان داروى دل چون کنم
هر کسى گويد که اين دردت ز چيست
پيش دارم کار مشکل چون کنم
مبتلا شد دل به جهل نفس شوم
با بلاى نفس جاهل چون کنم
نفس، گرگ بد رگ است و سگ پرست
همچو روح القدس عاقل چون کنم
ناقصى کو در دم خر مى زيد
از دم عيسيش کامل چون کنم
مدبرى کز جرعه دردى خوش است
از مى معنيش مقبل چون کنم
چون ز غفلت درد من از حد گذشت
داروى عطار غافل چون کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید