غزل شماره ۵۰۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سواد خط تو چون نافع نظر ديدم
روايتى که ازو رفت معتبر ديدم
مرا چو زلف تو بر حرف مى فرو گيرد
حروف زلف تو برخواندم و خطر ديدم
چه گويم از الف وصل تو که هيچ نداشت
من اينکه هيچ نداشت از همه بتر ديدم
تو را ميان الف است و الف ندارد هيچ
که من وراى الف هيچ در کمر ديدم
کمند زلف تورا کافتاب دارد زير
هزار حلقه گرفتار يکدگر ديدم
به حلق آمده جان در درون هر حلقه
هزار عاشق گم کرده پا و سر ديدم
سزد که هندى تو نام نرگس است از آنک
دو هندوى رخ تو نرگس بصر ديدم
چگونه شور نيارم ز آرزوى لبت
کز آرزوى لبت شور در شکر ديدم
وراى دولت وصل تو هيچ دولت نيست
ولى چه سود که آن نيز برگذر ديدم
چگونه وصل تو دارم طمع که من خود را
ز تر و خشک لب خشک و چشم تر ديدم
به عالم که ز وصلت سخن رود آنجا
هزار تشنه به خون غرقه بيشتر ديدم
ز مشرقى که ازو آفتاب حسن تو تافت
هزار عرش اگر بود مختصر ديدم
چو در صفات توام آبروى مى بايست
فريد را سخنى همچو آب زر ديدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید