غزل شماره ۵۰۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش از وثاق دلبرى سرمست بيرون آمدم
هيچم نبود از خود خبر تا بى خبر چون آمدم
دستم چو از نيرنگ او آمد به زير سنگ او
بر چهره گلرنگ او چون لاله در خون آمدم
گاهى ز جان بى جان شدم گاهى ز دل بريان شدم
هر لحظه ديگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم
در فرقت آن نازنين گشتم همه روى زمين
گويى نبودم پيش ازين عاشق هم اکنون آمدم
چون نيستى اندر عيان، در نيستى گشتم نهان
تا هرچه ديدم در جهان از جمله بيرون آمدم
از فقر رو کردم سيه عطار را کردم تبه
رفعت رها کردم به ره از خويش بيرون آمدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید