غزل شماره ۴۸۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يک غمت را هزار جان گفتم
شادى عمر جاودان گفتم
عاشق ذره اى غمت ديدم
هر دلى را که شادمان گفتم
بر درت آفتاب را همه شب
عاشقى سر بر آستان گفتم
باز چون سايه اى همه روزش
در بدر از پيت دوان گفتم
ذره اى عکس را که از رخ توست
آفتاب همه جهان گفتم
تا که وصف دهان تو کردم
قصه اى بس شکرفشان گفتم
چون بدو وصف را طريق نبود
ظلم کردم کزان دهان گفتم
زان سبب شد مرا سخن باريک
کز ميان تو هر زمان گفتم
ماه رويا هنوز يک موى است
هرچه در وصل آن ميان گفتم
گفته بودم که در تو بازم سر
بى توام ترک سر از آن گفتم
گفتى از دل نگويى اين هرگز
راست گفتى که من ز جان گفتم
باد بى تو سر زبانم شق
گر من اين از سر زبان گفتم
خواستم ذره اى وصال از تو
وين سخن هم به امتحان گفتم
در تو نگرفت از هزار يکى
گرچه صد گونه داستان گفتم
چون نشان برده اى دل عطار
هرچه گفتم بدان نشان گفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید