غزل شماره ۴۸۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از مى عشق تو چنان مستم
که ندانم که نيست يا هستم
آتش عشق چون درآمد تنگ
من ز خود رستم و درو جستم
لاجرم هست نيستم، هيچم
لاجرم عاقلى نيم، مستم
چند گويم ز خود که در ره عشق
جرعه اى خوردم و ز خود رستم
ننگ من از من است بى من من
بر پريدم به دوست پيوستم
ساقيا درد درد در ده زود
که به يک درد توبه بشکستم
باز، خمخانه برگشادم در
باز، زنار بر ميان بستم
هرچه کردم به عمرهاى دراز
زان همه حسرت است در دستم
ترک عطار گفتم و بى او
ديده پر خون به گوشه بنشستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید