غزل شماره ۴۳۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آخر اى صوفى مرقع پوش
لاف تقوى مزن ورع مفروش
خرقه مخرقه ز تن برکن
دلق ازرق مرائيانه مپوش
از کف ساقيان روحانى
صبحدم باده صبوح بنوش
صورت خويش را مکن صافى
يک زمان در صفاى معنى کوش
سعى کن در عمارت دل و جان
که نيايد به کارت اين تن و توش
درگذر از مزابل حيوان
برگذر تا به منزلات سروش
سخن عقل بر عقيله مگوى
سبق عشق يک زمان کن گوش
اهل قالى چو سالکان مى گوى
اهل حالى چو واصلان خاموش
مرد عشقى خموش باش و خراب
مرد عقلى فضول باش و به هوش
روشنى بايدت چو شمع بسوز
پختگى بايدت چو ديگ بجوش
چون نه اى اهل وجد، ساکن باش
از تواجد چرا شدى مدهوش
راه غير خدا مده در دل
بار نفس و هوا منه بر دوش
عاشقى يک دم از طلب منشين
تا نگيرى حريف در آغوش
سخن سر به گوش دل بشنو
قول عطار را به جان بنيوش
پند گيرند بر تو بعد از تو
گر ندارى نصيحت من گوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید