غزل شماره ۴۱۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
غيرت آمد بر دلم زد دور باش
يعنى اى نااهل ازين در دور باش
تو گدايى دور شو از پادشاه
ورنه بر جان تو آيد دور باش
گر وصال شاه مى دارى طمع
از وجود خويشتن مهجور باش
ترک جانت گوى آخر اين که گفت
کز ضلالت نفس را مزدور باش
تو درافکن خويش و قسم تو ز دوست
خواه ماتم باش و خواهى سور باش
چون بسوزى همچو پروانه ز شمع
دايما نظارگى نور باش
گر مى وصلش به دريا درکشى
مست لايعقل مشو مخمور باش
نه چو بى مغزان به يک مى مست شو
نه به يک دردى همه معذور باش
ور به درياها درآشامى شراب
تا ابد از تشنگى رنجور باش
همچو آن حلاج بدمستى مکن
يا حسينى باش يا منصور باش
چون نفخت فيه من روحى توراست
روح پاکى فوق نفخ صور باش
کنج وحدت گير چون عطار پيش
پس به کنجى درشو و مستور باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید