غزل شماره ۴۱۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ذره اى دوستى آن دمساز
بهتر از صد هزار ساله نماز
ذره اى دوستى بتافت از غيب
آسمان را فکند در تک و تاز
باز خورشيد را که سلطانى است
ذره اى عشق مى دهد پرواز
عشق اگر نيستى سر مويى
نه حقيقت بيافتى نه مجاز
ذره اى عشق زير پرده دل
برگشايد هزار پرده راز
زير هر پرده نقد تو گردد
هر زمان صد جهان پر از اعزاز
وى عجب زير هر جهان که بود
صد جهان عشق افتدت ز آغاز
باز در هر جهان هزار جهان
مى شود کشف در نشيب و فراز
گرچه هر لحظه صد جهان يابى
خويش را ذره اى نيابى باز
چون به يکدم تو گم شدى با خويش
چون توانى شد آگه از دمساز
تا تو هستى تو را به قطع او نيست
ور نه اى فارغى ز ناز و نياز
او تو را نيست تا تو آن خودى
با تو او نيست، اينت کار دراز
گر درين راه مرد کل طلبى
هرچه دارى همه بکل درباز
مى شنو از فريد حرف بلند
وز بد و نيک خانه مى پرداز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید