غزل شماره ۴۰۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرفتم عشق روى تو ز سر باز
همى پرسم ز کوى تو خبر باز
چه گر عشق تو دريايى است آتش
فکندم خويشتن را در خطر باز
دواسبه راه رندان برگرفتم
به کار خود درافتادم ز خر باز
فتادم در ميان دردنوشان
نهادم زهد و قرائى به در باز
ميان جمع رندان خرابات
چو شمعى آمدم رفتم به سر باز
چنان از درديت بى خويش گشتم
که گفتم نيست از جانم اثر باز
منم جانا و جانى در هوايت
ندارم هيچ جز جانى دگر باز
دلم زنجير هستى بگسلاند
اگر بر دل کنى ناگاه در باز
هماى همتم از غيرت تو
نيارد کرد از هم بال و پر باز
چه مى گويم که جانها نيست گردد
اگر گيرى ز جانها يک نظر باز
دل عطار از آهى که دانى
رهى دارد به سوى تو سحر باز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید