غزل شماره ۳۹۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان به لب آوردم اى جان درنگر
مى شوم با خاک يکسان درنگر
چند خواهم بود نى دنيا نه دين
عاجز و فرتوت و حيران درنگر
دور از روى تو کار خويش را
مى نبينم روى درمان درنگر
مى فروشم آبروى خويشتن
بر درت چون خاک ارزان درنگر
گر نگه کردن به من ننگ آيدت
سوى من از ديده پنهان درنگر
تا فتادم از تو يوسف روى دور
مانده ام در چاه و زندان درنگر
بى سر زلف تو چون ديوانه اى
سر نهادم در بيابان درنگر
چون به جز تو ننگرم من در دو کون
تو به من نيز آخر اى جان درنگر
عشق در وصل تو عطار را
کرد غرق بحر هجران درنگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید