غزل شماره ۳۷۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
واقعه عشق را نيست نشانى پديد
واقعه اى مشکل است بسته درى بى کليد
تا تو تويى عاشقى از تو نيايد درست
خويش ببايد فروخت عشق ببايد خريد
پى نبرى ذره اى زانچه طلب مى کنى
تا نشوى ذره وار زانچه تويى ناپديد
واقعه اى بايدت تا بتوانى شنيد
حوصله اى بايدت تا بتوانى چشيد
تا بنبينى جمال عشق نگيرد کمال
تا شنوى حسب حال راست ببايد شنيد
کار کن ار عاشقى بار کش ار مفلسى
زانکه بدين سرسرى يار نگردد پديد
سوخته شو تا مگر در تو فتد آتشى
کاتش او چون بجست سوخته را بر گزيد
درد نگر رنج بين کانچه همى جسته ام
راست که بنمود روى عمر به پايان رسيد
راست که سلطان عشق خيمه برون زد ز جان
يار در اندر شکست عقل دم اندر کشيد
هر تر و خشکم که بود پاک به يکدم بسوخت
پرده ز رخ برگرفت پرده ما بر دريد
اى دل غافل مخسب خيز که معشوق ما
در بر آن عاشقان پيش ز ما آرميد
تا دل عطار گشت بلبل بستان درد
هر دمش از عشق يار تازه گلى بشکفيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید