غزل شماره ۳۱۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آنها که در حقيقت اسرار مى روند
سرگشته همچو نقطه پرگار مى روند
هم در کنار عرش سرافراز مى شوند
هم در ميان بحر نگونسار مى روند
هم در سلوک گام به تدريج مى نهند
هم در طريق عشق به هنجار مى روند
راهى که آفتاب به صد قرن آن برفت
ايشان به حکم وقت به يکبار مى روند
گر مى رسند سخت سزاوار مى رسند
ور مى روند سخت سزاوار مى روند
در جوش و در خروش از آنند روز و شب
کز تنگناى پرده پندار مى روند
از زير پرده فارغ و آزاد مى شوند
گرچه به پرده باز گرفتار مى روند
هرچند مطلقند ز کونين و عالمين
در مطلقى گرفته اسرار مى روند
بار گران عادت و رسم اوفکنده اند
وآزاد همچو سرو سبکبار مى روند
چون نيست محرمى که بگويند سر خويش
سر در درون کشيده چو طومار مى روند
چون سير بى نهايت و چون عمر اندک است
در اندکى هر آينه بسيار مى روند
تا روى که بود که به بينند روى دوست
روى پر اشک و روى به ديوار مى روند
بى وصف گشته اند ز هستى و نيستى
تا لاجرم نه مست و نه هشيار مى روند
از ذات و از صفات چنان بى صفت شدند
کز خود نه گم شده نه پديدار مى روند
از مشک اين حديث مگر بوى برده اند
بر بوى آن به کلبه عطار مى روند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید