غزل شماره ۳۱۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند
هزار فتنه و آشوب در جهان فکند
چو شور پسته تو تلخيى کند به شکر
هزار شور و شغب در شکرستان فکند
چو خلق را به سر آستين به خود خواند
به غمزه شان بکشد خون برآستان فکند
چون جشن ساخت بتان را چو خاتمى شد ماه
که بو که خاتم مه نيز در ميان فکند
به پيش خلق مرا دى بزد به زخم زبان
که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند
بتا ز زلف تو زان خيره گشت روى زمين
که سايه بر سر خورشيد آسمان فکند
اگر شبى برم آيى به جان تو که دلم
بر آتش تو به جاى سپند جان فکند
دلم ببردى و عطار اگر ز پس آيد
چنان بود که پس تير در، کمان فکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید