غزل شماره ۳۰۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از مى عشق نيستى هر که خروش مى زند
عشق تو عقل و جانش را خانه فروش مى زند
عاشق عشق تو شدم از دل و جان که عشق تو
پرده نهفته مى درد زخم خموش مى زند
دل چو ز درد درد تو مست خراب مى شود
عمر وداع مى کند عقل خروش مى زند
گرچه دل خراب من از مى عشق مست شد
ليک صبوح وصل را نعره به هوش مى زند
دل چو حريف درد شد ساقى اوست جان ما
دل مى عشق مى خورد جام دم نوش مى زند
تا دل من به مفلسى از همه کون درگذشت
از همه کينه مى کشد بر همه دوش مى زند
تا ز شراب شوق تو دل بچشيد جرعه اى
جمله پند زاهدان از پس گوش مى زند
اى دل خسته نيستى مرد مقام عاشقى
سير شدى ز خود مگر خون تو جوش مى زند
جان فريد از بلى مست مى الست شد
شايد اگر به بوى او لاف سروش مى زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید