غزل شماره ۲۹۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن را که غمت به خويش خواند
شادى جهان غم تو داند
چون سلطنتت به دل درآيد
از خويشتنش فراستاند
ور هيچ نقاب برگشايى
يک ذره وجود کس نماند
چون نيست شوند در ره هست
جان را به کمال دل رساند
زان پس نظرت به دست گيرى
عشق تو قيامتى براند
جان را دو جهان تمام بايد
تا بر سگ کوى تو فشاند
چون بگشايى ز پاى دل بند
جان بند نهاد بگسلاند
هر پرده که پيش او درآيد
از قوت عشق بردراند
ساقى محبتش به هر گام
ذوق مى عشق مى چشاند
وقت است که جان مست عطار
ابلق ز جهان برون جهاند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید