غزل شماره ۲۹۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه قدر وصال تو هر مختصرى داند
نه قيمت عشق تو هر بى خبرى داند
هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد
او قيمت عشق تو آخر قدرى داند
آن لحظه که پروانه در پرتو شمع افتد
کفر است اگر خود را بالى و پرى داند
سگ به ز کسى باشد کو پيش سگ کويت
دل را محلى بيند جان را خطرى داند
گمراه کسى باشد کاندر همه عمر خود
از خاک سر کويت خود را گذرى داند
مرتد بود آن غافل کاندر دو جهان يکدم
جز تو دگرى بيند جز تو دگرى داند
برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل
در راه تو کس هرگز به زين سفرى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید