غزل شماره ۲۸۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سرمست به بوستان برآمد
از سرو و ز گل فغان برآمد
با حسن نظاره رخش کرد
هر گل که ز بوستان برآمد
نرگس چو بديد چشم مستش
مخمور ز گلستان برآمد
چون لاله فروغ روى او يافت
دلسوخته شد ز جان برآمد
سوسن چو ز بندگى او گفت
آزاده و ده زبان برآمد
بگذشت به کاروان چو يوسف
فرياد ز کاروان برآمد
از شيرينى خنده اوست
هر شور که از جهان برآمد
وز سر تيزى غمزه اوست
هر تير که از کمان برآمد
کردم شکرى طلب ز تنگش
از شرم رخش چنان برآمد
کز روى چو گلستانش گويى
صد دسته ارغوان برآمد
خورشيد رخ ستاره ريزش
از کنگره عيان برآمد
از يک يک ذره دو عالم
ماهى مه از آسمان برآمد
در خود نگريستم بدان نور
نقشيم به امتحان برآمد
يک موى حجاب در ميان بود
چون موى تنم از آن برآمد
در حقه مکن مرا که کارم
زان حقه درفشان برآمد
از هر دو جهان کناره کردم
اندوه تو از ميان برآمد
هر مرغ که کرد وصفت آغاز
آواره ز آشيان برآمد
زيرا که به وصفت از دو عالم
آوازه بى نشان برآمد
در وصف تو شد فريد خيره
وز دانش و از بيان برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید