غزل شماره ۲۶۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا دل لايعقلم ديوانه شد
در جهان عشق تو افسانه شد
آشنايى يافت با سوداى تو
وز همه کار جهان بيگانه شد
پيش شمع روى چون خورشيد تو
صد هزاران جان و دل پروانه شد
مرغ عقل و جان اسير دام تو
همچو آدم از پى يک دانه شد
نه که مرغ جان ز خانه رفته بود
ره بياموخت و به سوى خانه شد
بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد
مرديش اين بود کاندر عشق تو
مست پيشت آمد و ديوانه شد
مى ندانم تا دل عطار هيچ
شد تو را شايسته هرگز يا نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید