غزل شماره ۲۴۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد
گر با تو دوصد دريا آتش بودم در ره
نه دل ز خود انديشد نه جان ز خطر ترسد
جانى که بر افروزد از شمع جمال تو
مى دان که ز پروانه کفر است اگر ترسد
جايى که جگر سوزد مردان و جگرخواران
در خون جگر ميرد هر کو ز جگر ترسد
گفتى دلت از هجرم مى ترسد و مى سوزد
بى وصل تو هر ساعت دل سوخته تر ترسد
از آه دل عطار آخر به نمى ترسى
کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید