غزل شماره ۲۳۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بوى زلف يار آمد يارم اينک مى رسد
جان همى آسايد و دلدارم اينک مى رسد
اولين شب صبحدم با يارم اينک مى دمد
وآخرين انديشه و تيمارم اينک مى رسد
در کنار جويباران قامت و رخسار او
سرو سيمين آن گل بى خارم اينک مى رسد
اى بسا غم کو مرا خورد و غمم کس مى نخورد
چون نباشم شاد چون غمخوارم اينک مى رسد
مدتى تا بودم اندر آرزوى يک نظر
لاجرم چندين نظر در کارم اينک مى رسد
دين و دنيا و دل و جان و جهان و مال و ملک
آنچه هست از اندک و بسيارم اينک مى رسد
روى تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه از مشرق ره يارم اينک مى رسد
بزم شادى از براى نقل سرمستان عشق
پسته و عناب شکر بارم اينک مى رسد
من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار
يار مى گويد کنون عطارم اينک مى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید