غزل شماره ۱۹۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
درد من از عشق تو درمان نبرد
زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد
دل که به جان آمده درد توست
درد بسى برد که درمان نبرد
جان نبرم از تو من خسته دل
کانکه به تو داد دل او جان نبرد
هر که پريشان نشد از زلف تو
بويى از آن زلف پريشان نبرد
تا به ابد گمره جاويد ماند
هر که به تو راه ز پيشان نبرد
پاک برى تا دو جهان در نباخت
آنچه که مى جست ز تو آن نبرد
پاک توان باخت درين ره که کس
دست درين راه به دستان نبرد
گرچه به سر گشت فلک قرن ها
يک نفس اين راه به پايان نبرد
چرخ چو از خويش نيامد به سر
واقعه عشق تو پى زان نبرد
کى ببرم وصل تو دست تهى
هيچ ملخ ملک سليمان نبرد
آه که اندر ظلمات جهان
مرده دلى چشمه حيوان نبرد
تا که نشد مات فريد از دو کون
نرد غم عشق تو آسان نبرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید