غزل شماره ۱۹۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو به سينه تاختن برد
وآرام و قرار من ز من برد
تن چند زنم که چشم مستت
جانى که نداشتم ز تن بود
صد گونه قرار از دل من
زلفت به طلسم پرشکن برد
عشق تو نمود دستبردى
مردى و زنى ز مرد و زن برد
با چشم تو عقل خويشتن را
بى خويشتنى ز خويشتن برد
عيسى لب روح بخش تو ديد
در حال خرش شد و رسن برد
خضر آب حيات کى توانست
بى ياد لب تو در دهن برد
جمشيد کجا جهان نمايى
بى عکس رخت به جام ظن برد
سيمرغ ز بيم دام زلفت
بگريخت و به قاف تاختن برد
گفتند بتان که چهره ما
قدر گل و رونق سمن برد
درتافت ستاره رخ تو
وآب همه از چه ذقن برد
عطار چو شرح آن ذقن داد
گوى از همه کس بدين سخن برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید