غزل شماره ۱۸۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
لب تو مردمى ديده دارد
ولى زلف تو سر گرديده دارد
که داند تا سر زلف تو در چين
چه زنگى بچه ناگرديده دارد
چو حسنت مى نگنجد در جهانى
به جانم چون رهى دزديده دارد
چو مژه بر سر چشمت نشاند
سر يک مژه هر کو ديده دارد
وصال تو مگر در چين زلف است
که چندين پرده دريده دارد
کنون هر کو به جان وصل تو مى جست
اگر دارد طمع بريده دارد
از آن شوريده ام از پسته تو
که شور او بسى شوريده دارد
خيال روى تو استاد در قلب
ز بهر کين زره پوشيده دارد
اگر آهنگ خون ريزى ندارد
چرا چندين به خون غلطيده دارد
فريد از تو دلى دارد چو بحرى
که بحرى خون چنين جوشيده دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید