غزل شماره ۱۳۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى زلف تو دام و دانه خالت
هر صيد که مى کنى حلالت
خورشيد دراوفتاده پيوست
در حلقه دام شب مثالت
همچون نقطى سيه پديدار
بر چهره آفتاب خالت
دل فتنه طره سياهت
جان تشنه چشمه زلالت
از عالم حسن دايه لطف
آورده به صد هزار سالت
رخ زرد و کبود جامه خورشيد
سرگشته ذره وصالت
تو خفته و اختران همه شب
مبهوت بمانده در جمالت
تو ماه تمامى و عجب آنک
انگشت نماى شد هلالت
مرغى عجبى که مى نگنجد
در صحن سپهر پر و بالت
چون در تو توان رسيد چون کس
هرگز نرسيد در خيالت
پى گم کردى چنانکه هرگز
کس پى نبرد به هيچ حالت
خواهد که بسى بگويد از تو
عطار ولى بود ملالت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید