غزل شماره ۱۳۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آتش سوداى تو عالم جان در گرفت
سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت
جان که فروشد به عشق زنده جاويد گشت
دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت
از پس چندين هزار پرده که در پيش بود
روى تو يک شعله زد کون و مکان در گرفت
چون تو برانداختى برقع عزت ز پيش
جان متحير بماند عقل فغان در گرفت
بر سر کوى تو عشق آتش دل برفروخت
شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفت
جرعه اندوه تو تا دل من نوش کرد
زآتش آه دلم کام و زبان در گرفت
تا که ز رنگ رخت يافت دل من نشان
روى من از خون دل رنگ و نشان در گرفت
جان و دل عاشقان خرقه شد اندر ميان
زانکه سماع غمت در همگان در گرفت
راست که عطار داد حسن و جمال تو شرح
سينه برآورد جوش دل خفقان در گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید