غزل شماره ۱۳۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل کمال از لعل ميگون تو يافت
جان حيات از نطق موزون تو يافت
گر ز چشمت خسته اى آمد به تير
زنده شد چون در مکنون تو يافت
تا فسونت کرد چشم ساحرت
جامه پر کژدم ز افسون تو يافت
سخت تر از سنگ نتوان آمدن
لعل بين يعنى دلش خون تو يافت
تا فشاندى زلف و بگشادى دهن
عقل خود را مست و مجنون تو يافت
ملک کسرى در سر زلف تو ديد
جام جم در لعل گلگون تو يافت
قاف تا قاف جهان يکسر بگشت
کاف کفر از زلف چون نون تو يافت
جمله را صدباره فى الجمله بديد
هيچش آمد هرچه بيرون تو يافت
تا دل عطار عالم کم گرفت
رونق از حسن در افزون تو يافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید