غزل شماره ۱۰۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سخن عشق جز اشارت نيست
عشق در بند استعارت نيست
دل شناسد که چيست جوهر عشق
عقل را ذره اى بصارت نيست
در عبارت همى نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نيست
هر که را دل ز عشق گشت خراب
بعد از آن هرگزش عمارت نيست
عشق بستان و خويشتن بفروش
که نکوتر ازين تجارت نيست
گر شود فوت لحظه اى بى عشق
هرگز آن لحظه را کفارت نيست
دل خود را ز گور نفس برآر
که دلت را جز اين زيارت نيست
تن خود را به خون ديده بشوى
که تنت را جز اين طهارت نيست
پر شد از دوست هر دو کون وليک
سوى او زهره اشارت نيست
دل شوريدگان چو غارت کرد
بانگ بر زد که جاى غارت نيست
تن در اين کار در ده اى عطار
زانکه اين کار ما حقارت نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید