غزل شماره ۹۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شادى به روزگار شناسندگان مست
جانها فداى مرتبه نيستان هست
از ناز برکشيده کله گوشه بلى
در گوش کرده حلقه معشوقه الست
گاهى ز فخر تاج سر عالمى بلند
گاهى ز فقر خاک ره اين جهان پست
دستار عقلشان کف طرار عشق برد
بازار توبه شان شکن زلف لا شکست
برخاستند از سر اسرار هر دو کون
چون شاه عشق در دل ايشان فرو نشست
زنجير در ميان و نمد دربرند از آنک
مردى که راه فقر به سر برد حيدر است
آنجا که پاى جاى ندارد فشرده پاى
وانجا که دست جاى ندارد فشانده دست
در قعر بحر نور فرو خورده غوطها
وز شوق ذوق ملک عدم نيستى به هست
عطار جام دولت ايشان به کف گرفت
جاويد از آن شراب معطر بماند مست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید