غزل شماره ۸۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر شور وشرى که در جهان است
زان غمزه مست دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چيست مگو چه جاى جان است
وصفش چه کنى که هرچه گويى
گويند مگو که بيش از آن است
غمهاش به جان اگر فروشند
مى خر که هنوز رايگان است
در عشق فنا و محو و مستى
سرمايه عمر جاودان است
در عشق چو يار بى نشان شو
کان يار لطيف بى نشان است
تو آينه جمال اويى
و آيينه تو همه جهان است
اى ساقى بزم ما سبک خيز
مى ده که سرم ز مى گران است
در جام جهان نماى ما ريز
آن باده که کيمياى جان است
اى مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است
از رفته و نامده چه گويم
چون حاصل عمرم اين زمان است
ما را سر بودن جهان نيست
ما را سر يار مهربان است
اين کار نه کار توست خاموش
کين راه به پاى رهروان است
کارى است بزرگ راه عطار
وين کار نه بر سر زبان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید