غزل شماره ۷۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
غم بسى دارم چه جاى صد غم است
زانکه هر موييم در صد ماتم است
غم نباشد کانچه پيشان است و پس
کم ز کم نبود نصيبم زان کم است
عالمى است اشراق نور آفتاب
کور را زانچه اگر صد عالم است
عالمى در دست بر جانم ولى
چون ازوست اين درد جانم خرم است
درد زخم او کشيدن خوش بود
گر پس از صد زخم او يک مرهم است
گر بسى عمرم بود تا جان بود
آن من گر هست عمرى يک دم است
گر کسى را آن دم اينجا دست داد
او خليفه زاده اى از آدم است
ور کسى زان دم ندارد آگهى
مرده دل زاد است اگر از مريم است
بى خيال و صورت وهم و قياس
چيست آن دم، شير و روغن درهم است
نى که دايم روغن است و شير نه
زانکه گر شير است بس نامحرم است
گر فريد اين جايگه با خويش نيست
آن دمش در پرده جان همدم است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید