غزل شماره ۴۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون کنم معشوق عيار آمدست
دشنه در کف سوى بازار آمدست
دشنه او تشنه خون دل است
لاجرم خونريز و خونخوار آمدست
همچنان کان پسته مى ريزد شکر
همچنان آن دشنه خونبار آمدست
هست ترک و من به جان هندوى او
لاجرم با تيغ در کار آمدست
صبحدم هر روز با کرباس و تيغ
پيش تيغ او به زنهار آمدست
آينه بر روى خود مى داشتست
تا به خود بر عاشق زار آمدست
از وصال او کسى کى برخورد
کو به عشق خود گرفتار آمدست
او ز جمله فارغ است و هر کسى
اندرين دعوى پديدار آمدست
ليک چون تو بنگرى در راه عشق
قسم هر کس محض پندار آمدست
عاشق او و عشق او معشوقه اوست
کيستى تو چون همه يار آمدست
جز فنائى نيست چون مى بنگرم
آنچه از وى قسم عطار آمدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید