غزل شماره ۲۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آه هاى آتشينم پرده هاى شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
دوش در وقت سحر آهى برآوردم ز دل
در زمين آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت
جان پر خونم که مشتى خاک دامن گير اوست
گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت
پرده پندار کان چون سد اسکندر قوى است
آه خون آلود من هر شب به يک يارب بسوخت
روز ديگر پرده ديگر برون آمد ز غيب
پرده ديگر به يارب هاى ديگرشب بسوخت
هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم
زانکه دعوى خام شد هر کو درين مذهب بسوخت
باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید