شماره ۸۸٨٦: ز تو با بتو راز گويم بزبان بيزبانى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز تو با بتو راز گويم بزبان بيزبانى
بتو از تو راه جويم بنشان بى نشانى
چه شوى ز ديده پنهان که چو روز مى نمايد
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانى
تو چه معنى لطيفى که مجرد از دليلى
تو چه آيتى شريفى که منزه از بيانى
ز تو ديده چون بدوزم که توئى چراغ ديده
ز تو کى کنار گيرم که تو در ميان جانى
همه پرتو و تو شمعى همه عنصر و تو روحى
همه قطره و تو بحرى همه گوهر و تو کانى
چو تو صورتى نديدم همه مو به مو لطايف
چو تو سورتى نخواندم همه سر بسر معانى
بجنايتم چه بينى بعنايتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوى بندگان جانى
بجز آه و اشک ميگون نکشد دل ضعيفم
بسماع ارغنونى و شراب ارغوانى
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طريق دوستانست و نه شرط مهربانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید