شماره ۸۸٧٧: يا ملولا عن سلامى انت فى الدنيا مرامى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يا ملولا عن سلامى انت فى الدنيا مرامى
کلما اعرضت عنى زدت شوقا فى غرامى
گر چه مه در عالم آرائى ز گيتى بر سر آمد
کى تواند شد مقابل با رخت از ناتمامى
طوطى دستانسرا شد مطرب از بلبل نوائى
مطرب بستانسرا شد طوطى از شيرين کلامى
پخته ئى کوتا بگويد واعظ افسرده دلرا
کى نديده دود از آتش ترک گرمى کن که خامى
صيد گيسوئى نگشتى زان سبب ايمن ز قيدى
دانه خالى نديدى لاجرم فارغ ز دامى
درس تقوى چند خوانى خاصه بر مستان عاشق
وز فضيلت چند گويى خاصه با رندان عامى
گر به بدنامى برآيد نام ما ننگى نباشد
زانکه بدنامى درين ره نيست الا نيک نامى
عارض بين خورده خون لاله در بستانفروزى
قامتش بين برده دست از نارون در خوش خرامى
تاجدارى نيست الا بر در خوبان گدائى
پادشاهى نيست الا پيش مهرويان غلامى
ساکن دير مغانرا از ملامت غم نباشد
زانکه در بيت الحرام انديشه نبود از حرامى
بت پرستان صورتش را سجده مى آرند و شايد
گر کند خواجو بمعنى آن جماعت را امامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید