شماره ۸۸٥٨: ميا در قلب عشق ايدل که بازى نيست جانبازى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميا در قلب عشق ايدل که بازى نيست جانبازى
مکن بر جان خويش آخر ز راه کين کمين سازى
همان بهتر که باز آئى از اين پرواز بى حاصل
که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازى
چو مى سوزيم و مى سازيم همچون عود در چنگت
چرا اى مطرب مجلس دمى با ما نمى سازى
چه باشد چون من نالان بضربت گشته ام قانع
اگر يک نوبتم در برکشى چون ساز و بنوازى
دلم را گر نمى خواهى که سوزى ز آتش سودا
ز خال عنبرين فلفل چرا بر آتش اندازى
بر افروزى روان حسن اگر عارض برافروزى
بر اندازى بناى عقل اگر برقع براندازى
چرا بايد که خون عالمى ريزى و عالم را
ز مردم باز پردازى و با مردم نپردازى
نباشد عيب اگر گردم قتيل چشم خونخوارت
که هم روزى شهيد آيد به تيغ کافران غازى
بترک جان بگو خواجو گرت جانانه مى بايد
که در ملکى نشايد کرد سلطانى به انبازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید