شماره ۸۸٢٤: باز هر چند که در دست شهان دارد جاى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز هر چند که در دست شهان دارد جاى
نيست در سايه اش آن يمن که در پر هماى
هر که زين گنبد گردنده کنارى نگرفت
چون مه نو بهمه شهر شد انگشت نماى
ايکه امروز ممالک بتو آراسته است
ملک را چون تو بيادست بسى ملک آراى
هر کفى خاک که بر عرصه دشتى بينى
رخ ماهى بود و فرق شهى عالى راى
بشد و ملکت باقى به خدا باز گذاشت
آنکه مى گفت منم بر ملکان بار خداى
گر تو خواهى که شهان تاج سرت گردانند
کار درويش چو خلخال ميفکن در پاى
تا مقيمان فلک شادى روى تو خورند
از مى مهر جهان همچو قمر سير برآى
پنجه نفس ببازوى رياضت بشکن
گوى مقصود بچوگان قناعت برباى
چنگ از آنروى نوازندش و در بر گيرند
که بهر باد هوائى نخروشد چون ناى
بوى عود از دم جان پرور خواجو بشنو
زانکه باشد نفس سوختگان روح افزاى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید