شماره ۸۸١٣: زهى روى دل افروزت چراغ و چشم هر ديده

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى روى دل افروزت چراغ و چشم هر ديده
مرا صد چشمه در چشم و ترا صد ديده در ديده
نکرده در جهان کامى بجز وصلت تمنا دل
نديده بر فلک روزى چو رخسارت قمر ديده
من از آن گوى سيمينت چو چوگان گشته سرگشته
وزان چوگان مشکينت بسر چون گوى گرديده
کنار از من چه مى جوئى بيا بنگر که بى رويت
کنارم مى کند هر شب پر از خون جگر ديده
از آن مثل تو در عالم نيامد در نظر ما را
که بى روى تو بر عالم نياندازد نظر ديده
ببوى آنکه هم روزى برآيد اختر بختم
ز مهرم اختر افشاند همه شب تا سحر ديده
برون از اشک رخسارم نباشد وجه سيم و زر
ولى هرگز کجا باشد ترا بر سيم و زر ديده
گناه ار ديده کرد اول چرا تهمت نهم بر دل
ور از دل در وجود آمد چه تاوانست بر ديده
ز دست چشم خون افشان ز سر بگذشت سيلابم
ببين آخر که خواجو را چه مى آرد بسر ديده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید