شماره ٧٩٦: روى اين چرخ سيه روى ستمکاره سياه

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روى اين چرخ سيه روى ستمکاره سياه
که رخم کرد سيه در غم آن روى چو ماه
خامه در نامه اگر شرح دهد حال دلم
از سر تيغ زبانش بچکد خون سياه
بجز از شمع کسى بر سر بالينم نيست
که بگريد ز سر سوز برين حال تباه
گر چه از ضعف چنانم که نيايم در چشم
کيست کو در من مسکين کند از لطف نگاه
به شه چرخ برم زين دل پرآه فغان
بدر مرگ برم زين تن پردرد پناه
تا ببيند که که آرد خبرى از راهم
مى دود دم بدمم اشک روان تا سر راه
نه مرا آگهى از حال رفيقان قديم
نه کسى از من بيچاره مسکين آگاه
کار من هست چو گيسوى تو دايم در هم
پشت من هست چو ابروى تو پيوسته دوتاه
گر نبودى شب من چون سر زلف تو دراز
دستم از زلف دراز تو نبودى کوتاه
آه من گر نکند در دل سخت تواثر
زان دل سنگ جفا کار دلا زار تو آه
گر ازين درد جگر سوز بميرد خواجو
حال درويش که گويد به سراپرده شاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید