شماره ٧٩٤: اى روانم بلب لعل تو آورده پناه

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى روانم بلب لعل تو آورده پناه
دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماه
از سر کوى تو هر گه که کنم عزم رحيل
خون چشمم بدود گرم و بگيرد سر راه
چون قلم قصه سوداى تو آرد بزبان
روى دفتر کند از ديده پر از خون سياه
بسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دل
نتواند که برآيد شه سياره پگاه
مى کشم بار غم فرقت ياران قديم
مى شود پشت من خسته از آنروى دو تاه
محرمى کو که بود همسخنم جز خامه
مونسى کو که شود همنفسم الا آه
گر نسيم سحرى بنده نوازى نکند
نکند هيچکس از يار و ديارم آگاه
چشم خونبارم اگر کوه گران پيش آيد
بر سرآب روان افکندش همچون کاه
بگذرد هر نفس آن عمر گرامى از من
وز تکبر نکند در من بيچاره نگاه
آب چشمت که ازو کوه بماند خواجو
روز رحلت نتوان رفت برون جز به شناه
فرض عينست که سازى اگرت دست دهد
سرمه ديده مقصود ز خاک در شاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید