شماره ٧٨٠: ايکه چو موى شد تنم در هوس ميان تو

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ايکه چو موى شد تنم در هوس ميان تو
هيچ نمى رود برون از دل من دهان تو
از چمن تو هر کسى گل بکنار مى برند
ليک بما نمى رسد نکهت بوستان تو
گر ز کمان ابرويت عقل سپر بيفکند
عيب مکن که در جهان کس نکشد کمان تو
چون تو کنار مى کنى روز و شب از ميان ما
کى به کنار ما رسد يک سر مو ميان تو
تا تو چه صورتى که من قاصرم از معانيت
تا تو چه آيتى که من عاجزم از بيان تو
کى ز دلم برون روى زانکه چو من نبوده ام
عشق تو بوده است و بس در دل من بجان تو
صد رهم ار بآستين دور کنى ز آستان
دستم و آستين تو رويم و آستان تو
گر چه بود به مهر تو شير فلک شکار من
رشک برم هزار پى بر سگ پاسبان تو
خواجو از آستان تو کى برود که رفته است
حاصل روزگار او در سر داستان تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید