شماره ٧٦١: زبان خامه نتواند حديث دل بيان کردن

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زبان خامه نتواند حديث دل بيان کردن
که وصف آتش سوزان به نى مشکل توان کردن
در آن حضرت که باد صبح گردش در نمى يابد
دمادم قاصدى بايد ز خون دل روان کردن
شبان تيره از مهرش نبينم در مه و پروين
که شرط دوستى نبود نظر در اين و آن کردن
مرا ماهيت رويش چو شد روشن بدانستم
که بى وجهست تشبيهش به ماه آسمان کردن
چو در لعل پريرويان طمع بى هيچ نتوان کرد
نبايد تنگدستانرا حديث آن دهان کردن
کمر موى ميانش را چنان در حلقه آوردست
که از دقت نمى يارم نظر در آن ميان کردن
بر غم دشمنان با دوست پيمان تازه خواهم کرد
که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن
در آن معرض که جان بازان بکوى عشق در تازند
اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن
کسى کش چشم آهوئى به روباهى بدام آرد
خلاف عقل باشد پنجه با شير ژيان کردن
چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان
نبايد پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن
ز باغ و بوستان چون بوى وصل دوستان آيد
خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن
بگوئيد آخر اى ياران بدان خورشيد عياران
که چندين بر سبکباران نشايد سر گران کردن
جهان بر حسن روى تست و ارباب نظر دانند
که از ملک جهان خوشتر تماشاى جهان کردن
اگر خواجو نمى خواهى که پيش ناوکت ميرد
چرا بايد ز مژگان تير و از ابرو کمان کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید