شماره ٧٣٦: اى کفر سر زلف تو غارتگر ايمان

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى کفر سر زلف تو غارتگر ايمان
جان داده بر نرگس مست تو حکيمان
دست ازطلبت باز نگيرم که بشمشير
کوته نشود دست فقيران ز کريمان
گر دولت وصلت بزر و سيم برآيد
کى دست دهد آرزوى بى زر و سيمان
بارى اگرش شربت آبى نچشانند
راهى بمسافر بنمايند مقيمان
از هر چه فلک مى دهدت بگذر و بگذار
عاقل متنفر بود از خوان لئيمان
با چشم سقيمم دل پر خون بربودند
يا رب حذر از خيرگى چشم سقيمان
بانگى بزن اى خادم عشرتگه مستان
تا وقت سحر باز نشينند نديمان
قاضى اگر از مى نشکيبد نبود عيب
خون جگر جام به از مال يتيمان
از گفته خواجو شنوم رايحه عشق
چون بوى عبير از نفس مشک نسيمان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید