شماره ٦٧١: خرم آنروز که از خطه کرمان بروم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خرم آنروز که از خطه کرمان بروم
دل و جان داده ز دست از پى جانان بروم
با چنين درد ندانم که چه درمان سازم
مگر اين کز پى آن مايه درمان بروم
منکه در مصر چو يعقوب عزيزم دارند
چه نشينم ز پى يوسف کنعان بروم
بعد از اين قافله در راه بکشتى گذرد
چو من دلشده با ديده گريان بروم
گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار
چون سکندر ز پى چشمه حيوان بروم
تا نگويند که چون سوسن ازو آزادم
همچو باد از پى آن سرو خرامان بروم
چون سرم رفت و بسامان نرسيدم بى دوست
شايد اندر عقبش بى سر و سامان بروم
اگرش دور مخالف به عراق اندازد
من به پهلو ز پيش تا به سپاهان بروم
همچوخواجو گرم از گنج نصيبى ندهند
رخت بر بندم و زين منزل ويران بروم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید