شماره ٦٢٧: چشم پرخواب گشودى و ببستى خوابم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشم پرخواب گشودى و ببستى خوابم
و آتش چهره نمودى و ببردى آبم
آنچنان تشنه لعل لب سيراب توام
کاب سرچشمه حيوان نکند سيرابم
دوش هندوى تو در روى تو روشن مى گفت
که مرا بيش مسوزان که قوى در تابم
آرزو مى کندم با تو شبى در مهتاب
که بود زلف سياهت شب و رخ مهتابم
من مگر چشم تو در خواب ببينم هيهات
اين خيالست من خسته مگر در خوابم
رفتم ار جان بدهم در طلبت عمر تو باد
ور بمانم شرف بندگيت دريابم
بوصالت که ره باديه بر روى خسک
با وصالت نکند آرزوى سنجانم
راست چون چشم خوشت مست شوم در محراب
گر بود گوشه ابروى کژت محرابم
همچو خاک ره اگر خوار کنى خواجو را
برنگردم ز درت تا چه رسد زين بابم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید