يکدم ز قال بگذر اگر واقفى ز حال
کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال
برلوح کائنات مصور نمى شود
نقشى بدين جمال و جمالى بدين کمال
آنجا که يار پرده عزت برافکند
عارف کمال بيند و اهل نظر جمال
خون قدح بمذهب مستان حرام نيست
کز راه شرع خون حرامى بود حلال
جانم بجام لعل تو دارد تعطشى
چون تن به جان و تشنه به سرچشمه زلال
آنها که دام بر گذر صيد مى نهند
انديشه کى کنند ز مرغ شکسته بال
در هر چه هست چون بخيالت نظر کنم
گر جز جمال روى تو بينم زهى خيال
در راه عشق بعد منازل حجاب نيست
دورى گمان مبر که بود مانع وصال
خواجو اگر بعين حقيقت نظر کنى
وصل در جدائى و هجران در اتصال