شماره ٥٦٨: آورده ايم روى بسوى ديار خويش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آورده ايم روى بسوى ديار خويش
باشد که بنگريم دگر روى يار خويش
صوفى و زهد و مسجد و سجاده و نماز
ما و مى مغانه و روى نگار خويش
چون زلف ليلى از دو جهان کردم اختيار
مجنونم ار ز دست دهم اختيار خويش
کردم گذار برسرکويش وزين سپس
تا خود چه بر سرم گذرد از گذار خويش
چون هيچ برقرار نمى ماند از چه روى
ماندست بيقرارى من برقرار خويش
زانرو که هر چه ديده ام از خويش ديده ام
هر دم کنم ز ديده سزا در کنار خويش
در بندگى چو کار من خسته بندگيست
تا زنده ام چگونه کنم ترک کار خويش
چون ما شکار آهوى شيرافکن توئيم
گر مى کشى بدور ميفکن شکار خويش
خواجو چو کرده ئى سبق خون دل روان
از لوح کائنات فرو شو غبار خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید