شماره ٥٦٥: چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش
چو مست چشم تو گردم مرا که دارد گوش
منم غلام تو ور زانکه از من آزادى
مرا بکوزه کشان شرابخانه فروش
به بوى آنکه ز خمخانه کوزه ئى يابم
روم سبوى خراباتيان کشم بر دوش
ز شوق لعل تو سقاى کوى ميخواران
بديده آب زند آستان باده فروش
مرا مگوى که خاموش باش و دم درکش
که در چمن نتوان گفت مرغ را که خموش
اگر نشان تو جويم کدام صبر و قرار
وگر حديث تو گويم کدام طاقت و هوش
مکن نصيحت و از من مدار چشم صلاح
که من بقول نصيحت کنان ندارم گوش
شراب پخته بخامان دل فسرده دهيد
که باده آتش تيزست و پختگان در جوش
نعيم روضه رضوان بذوق آن نرسد
که يار نوش کند باده و تو گوئى نوش
مرا چو خلعت سلطان عشق مى دادند
ندا زدند که خواجو خموش باش و بپوش
ميسرم نشود خامشى که در بستان
نواى بلبل مست از ترنمست و خروش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید