شماره ٥٤٠: کارم از بى سيمى ار چون زر نباشد گومباش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کارم از بى سيمى ار چون زر نباشد گومباش
بينوائى را نوائى گر نباشد گو مباش
لاله را با آن دل پرخون اگر چون غنچه اش
قرطه زنگارگون در بر نباشد گو مباش
منکه چون سرو از جهان يکباره آزاد آمدم
دامنم چون نرگس ار پر زر نباشد گومباش
چون دلم را نور معنى رهنمائى مى کند
در ره صورت گرم رهبر نباشد گو مباش
آنکه سلطان سپهر از نور رايش ذره ئيست
سايه خورشيدش ار بر سر نباشد گومباش
وانکه سير همتش ز ايوان کيوان برترست
گر جنابش ز آسمان برتر نباشد گو مباش
با فروغ نير اعظم رواق چرخ را
گر شعاع لمعه اختر نباشد گو مباش
چون روانم تازه مى گردد ببوى زلف يار
گر نسيم نکهت عنبر باشد گو مباش
پيش خواجو هر دو عالم کاه برگى بيش نيست
ور کسى را اين سخن باور نباشد گو مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید