شماره ٥٢٥: کجا بود من مدهوش را حضور نماز

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کجا بود من مدهوش را حضور نماز
که کنج کعبه ز دير مغان ندانم باز
مرا مخوان به نماز اى امام و وعظ مگوى
که از نياز نمى باشدم خبر ز نماز
چو صوفى از مى صافى نمى کند پرهيز
مباش منکر درديکشان شاهد باز
بساز مطرب مجلس نواى سوختگان
که بلبل سحرى مى کند سماع آغاز
اگر چو عود توام در نفس بخواهى سوخت
مرا ز ساز چه مى افکنى بسوز و بساز
بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صيد
دو ديده ام نگر از شام تا سحرگه باز
خيال زلف سياه تو گر نگيرد دست
که بر سرآرد ازين ظلمتم شبان دراز
تو در تنعم و نازى ز ما چه انديشى
که ناز ما بنيازست و نازش تو بناز
اگر ز خط تو چون موى سر بگردانم
ببند و چون سر زلفم برآفتاب انداز
اميد بنده مسکين بهيچ واثق نيست
مگر بلطف خداوندگار بنده نواز
خرد مجوى ز خواجو که اهل معنى را
نظر به عشق حقيقتى بود نه عقل مجاز
گذشت شعر ز شعرى و شورش از گردون
چرا که از پى آوازه مى رود آواز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید